سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دنیای فناوری و اطلاعاتpolymer (شیمی.نانو.مکانیک.پلاستیک.لاستیک.)


کانون فرهنگی شهدا
عاشق آسمونی
پرسه زن بیتوته های خیال
لحظه های آبی
عاشقان
وبلاگ شخصی محمدعلی مقامی
هو اللطیف

● بندیر ●
مهندسی پلیمر(کامپوزیت.الاستومر. پلاستیک.چسب ورزین و...)
بی عشق!!!
آخرین روز دنیا
مُهر بر لب زده
%% ***-%%-[عشاق((عکس.مطلب.شعرو...)) -%%***%%
یک کلمه حرف حساب
روانشناسی آیناز
داشگاه آزاد دزفول
.: شهر عشق :.
بانک اطلاعاتی خودرو
فقط عشقو لانه ها وارید شوند
پتی آباد سینمای ایران
منطقه آزاد
رازهای موفقیت زندگی
نور
توشه آخرت
عشق الهی: نگاه به دین با عینک محبت، اخلاق، عرفان، وحدت مسلمین
محمد قدرتی Mohammad Ghodrati
گروه اینترنتی جرقه داتکو
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
راه های و فواید و تاثیر و روحیه ... خدمتگذاری
ایـــــــران آزاد
پزشک انلاین
این نجوای شبانه من است
رویابین
* روان شناسی ** ** psychology *
حباب زندگی
ثانیه
دست نوشته
در تمام بن بستها راه آسمان باز است
مهندسی متالورژِی
دوزخیان زمین
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
mansour13
به دلتنگی هام دست نزن
حقوق و حقوقدانان
هامون و تفتان
قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی
کشکول
وبلاگ تخصصی مهندسی عمران
خبرهای داغ داغ
باران کوثری
عشق صورتی
دنیای بهانه
عشق طلاست
خانه اطلاعات
من هیچم
قدرت ابلیس
غلط غولوت
انجمن مهندسان ایرانی
just for milan & kaka
چالوس و نوشهر
نامه ی زرتشت
دنیای واقعی
تارنما
سامانتا
دختر و پسر ها وارد نشند اینجا مرکز عکس های جدید ودانلوده
محرما نه
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
ماهیان آکواریمی
قدرت شیطان
.... تفریح و سرگرمی ...
عد ل
راز و نیاز با خدا
عاشقان میگویند
جزیره ی دیجیتالی من
خلوت تنهایی
پرسش مهر 9
نـــــــــــــــــــــــــــــور خــــــــــــــــــــــــــــدا
اس ام اس عاشقانه
طوبای طوی
قلم من توتم من است . . .
منتظران دل شکسته
محمدرضا جاودانی
روح .راه .ارامش
اهلبیت (ع)
::::: نـو ر و ز :::::
باور
در سایه سار وحدت
چشمای خیس من
جالبــــــــــات و ....
دنیای پلیمر
کسب در آمد از اینترنت
سخنان برگزیده دکتر شریعتی
شناسائی مولکول های شیمیائی
بانک اطلاعات نشریات کشور
استاد سخن پرداز
لینکستان
سایت تخصصی اطلاع رسانی بازیافت
صنعت خودرو
پلیمرهای نوری
انجمن های تخصصی مهندسی پزشکی
سایت تخصصی پلیمر
مهندسی صنایع پلیمر
فرشته ای در زمین
نجوا
مجلات دانش پلیمر
امام رضا
سکوت شب
برای آپلود مطلب اینجا را کلیک کنید
وبلاگ تخصصی گزارش کار های آزمایشگاه
پشت خطی
بانک اطلاعات نشریات کشور
کتابخانه عرفانی ما
فناوری
بهترین سایت دانلود رایگان
آگهی رایگان صنایع شیمیایی
امار لحظه به لحظه جهان
محاسبه وزن ایده ال
کتابخانه مجازی ایران
مرکز تقویم
عکس هایی از سرتاسر جهان
سایت اطلاعات پزشکی
موتور ترجمه گوگل
پایگاه اطلاع رسانی شغلی

اولین دانشنامه نرم افزار ایران
بانک مقالات روانشناسی
جدول
اپلود عکس
اوقات شرعی
ضرب المثل ها وحکایت ها
متن فینگیلیش بنویسید و به فارس
دانلود نرم افزار
سایت تخصصی نساجی
طراح سایت
مرجع اختصاصی کلمات اختصاری
کتابخانه مجازی ایران
کتابخانه مجازی ایران
کتابخانه مجازی ایران
کتابخانه مجازی ایران
کتابخانه مجازی ایران
این چیه؟
معماری

داستان جالب ...

یکی از دوستانم به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی


از برادرش دریافت کرده بود.شب عید هنگامی که پل ازاداره اش بیرون


آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو وبراقش قـدم


میزد و آن را تحسین می کرد. پل نزدیک ماشین که رسیــد پسر پرسید:


این ماشین مال شماسـت ، آقا؟ : پل سرش را به علامت تائید تکان داد و


گفت : برادرم به عنوان عیدی به من داده است. پسر متعجب شد و گفت:


منظورتان این است که برادرتان این ماشیـــن را همین جـوری ، بدون


این که دیناری بابت آن پرداخت کنید ، به شما داده است؟ آخ جون، ای


کاش...  البته پل کاملاً واقف بود که پسـر چه آرزویی می خواهـد بکند.


او می خواست آرزو کند. که ای کاش او هم یـــک همچو برادری داشت.


اما آنچه که پســر گفت سرتا پای وجود پل را به لرزه درآورد:


 ای کاش من هم یک همچو برادری بودم.


پل مات و مبهوت به پسر نگاه کرد و سپـس با یک انگیــزه آنــی گفت:


دوست داری با هم تو ماشین یه گشتی بزنیم؟ اوه بله ، دوســت دارم.


تازه راه افتاده بودند که پسر به طرف پل بر گشت و بـا چشمانی که از


خوشحالی برق می زد، گفت: آقا، می شه خواهش کنم که بری به طرف


خونه ما؟"پل لبخند زد. او خوب فهمید که پسر چه می خواهد بگوید. او


می خواست به همسایــه ها نشان دهد که توی چه ماشیــن بــزرگ و


شیکی به خانه برگشته است.


اما پل باز در اشتباه بود...


پسر گفت: بی زحمت اونجایی که دو تا پله داره، نگهدارید.پسر از پله ها


بالا دوید. و چیـزی نـگذشت کـه پل صدای برگشتن او را شنیــد، امـا او


دیگر تند و تیـز بر نمی گشت. او بـرادر کوچک فلج و زمین گیر خـود را


بر پشت حمــل کرده بود. سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طـرف


ماشین اشاره کرد :اوناهاش، جیمی، می بینی؟ درست همـون طوریه کـه


طبقـه بالا برات تعریف کـردم. بـرادرش عیدی بـهش داده و او دینـاری


بابت آن پرداخت نکرده. یه روزی من هم یه همچوماشینی به تو هدیــه


خواهم داد ... اونوقت می تونی برای خودت بگردی و چیزهای قشنـــگ


ویترین مغازه های شب عید رو، همـان طـوری که همیشــه برات شرح


می دم، ببینی.پل در حالی که اشکهای گوشه چشمش را پــاک می کرد از


ماشیـن پـیاده شد و پـسربـچه را در صنـدلی جلوئـی ماشین نشانـد.


برادر بزرگتر، با چشمانی براق و درخشان کنار او نشست


و سه تائی رهسپار گردشی فراموش ناشدنی شدند ...


ارسال شده در توسط جواد ابراهیم پور